این روز ها طناب قلاده ی زمان است که محکم تر از دیگر اربابان گردنم را میکشد و من مثل توله سگی مفلوک زوزه کشان تسلیم میشوم
شاید هم از اول تنگ ترین قلاده بر گردن انسان قلاده ی زمان بوده
دوست دارم بگویم :زمان کسی است که هرچیزی را در دست و هر کسی را در اختیار دارد و بعد هم مثل کازانتزاکیس پیرمرد نیمه دیوانه ی خوش احساس بگویم 《او یا خداست یا شیطان》
واما پینک فلوید چه خوب میگوید که ما همیشه به زمان سجده کرده ایم (در موقعیت های زمانی خاص دعا کرده
سراپا اگر زرد و پزمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر دل دلیل است آورده ایم
اگر داغ شرط است ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان گردنیم
اگرخنجر دوستان گرده ایم
گواهی بخواهید اینک گواه
همین زخم هایی که نش
در خانه ی جان ما سراپا رقص استاینجا چو شدی بدان که اینجا رقص است
غم را سر هر صبح به قصّاب دهیمدر مسجد ما نباشد حاشا رقص است
صوفی نکند تحمّل این شادی هازاهد نکند فهم چه با ما رقص است
هر کس چو یکی دگر به این در آمدگفتیم برو که بزمِ تنها رقص است
صد حیرت از این جمعیت بی خویشانما یک نفریم و یک به غوغا رقص است
ای عقل چو یک پیاله با ما باشیبینی که تمام کار دنیا رقص است
گفتند چنین که کار تقوا زار استگفتیم چنان که کار تقوا رقص است
حلمی سر عاقلان به بالا می
دل با معرفت یعنی بفهمی درد مولا رابدانی علت غیبت چه صغری و چه کبری رادل با معرفت یعنی سراپا وقف دین باشیبسوزی پای این مکتب، بفهمی حرف زهرا راشهید بی نشان باشی دو تکه استخوان باشیبه راه او دهی جان و سر و دست و تن و پا رارسیده یک شهید اینجا، شب شش ماهه مولاتو امشب روضه خوانی کن، بخوان تو روضه ما رالب اصغر به هم خورد و دعای مادرش این بودعمو می آورد حتماً تمام آب دریا را
با تغییرات
دل با معرفت یعنی بفهمی درد مولا رابدانی علت غیبت چه صغری و چه کبری ر
ای سراپا معصیت بس کن دگر بد باختی
خویش را در منجلابی از گنه انداختی
هرچه تو بد کردهای من پردهپوشی کردهام
این منم که دوستت دارم ولی نشناختی
آنقدر دلواپست بودم که دور از من شدی
بردی از یادم به دنیای خودت پرداختی
تنگ یا رب گفتنت بود این دلم بیمعرفت
کاش چشمی سوی من یک لحظه میانداختی
هی تو را خواندم بیایی بین آغوشم ولی
پشت کردی بر من و بیوقفه هی میتاختی
من فقط خیر تو را میخواستم ای بیوفا
با همه دنیا به غیر از عاشق خود ساختی…
گرچه بد بو
چیه آدمی جز هوس دوست داشته شدن؟
یواشکی سری به صفحهی توییترش زدم، دیدم حالش خوب است، دیدم خیلی ردیف و قشنگ فراموشم کرده، دیدم توسعه دهندهی حوزهی الکترونیک نامیده خودش را. یاد روز نخستی میافتم که به تهران آمده بود و سراپا شوق بود و ترس، سراپا هیجان و اضطراب، مدام از خودش پیام میگذاشت... چه خوش روزهایی بود! یادم آمد چقدر خوب ظرافتهای کاستیهایش را شناخته بودم و مدام مستقیم و غیرمستقیم بالا میکشیدمش. حالا کجاست؟ آن بالایی که من و امث
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر "دل" دلیل است، آورده ایم!
اگر "داغ" شرط است، ما برده ایم!...
ادامه مطلب
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر "دل" دلیل است، آورده ایم!
اگر "داغ" شرط است، ما برده ایم!...
ادامه مطلب
سراپا اگر زرد و پزمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر دل دلیل است آورده ایم
اگر داغ شرط است ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان گردنیم
اگرخنجر دوستان گرده ایم
گواهی بخواهید اینک گواه
همین زخم هایی که نشم
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنندچون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟
گوییا باور نمیدارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
یا رب این نو دولتان را با خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
میدهند آبی که دلها را توانگر میکنند
حسن بیپایان او چندان که عاشق میکشد
زمره دیگر به عشق از غیب
کاندر دل ما از اوست "غوغا"
دانم که سلامهای سوزان
" آرد" به حبیب عاشقان را....
#حضرت_مولانا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
[عکس 481×720]
مشاهده مطلب در کانال
گلی زیبا نمایان در چمن شد شب میلاد مولایم حسن شدشدم امشب سراپا مست نامش یقین مرغ دلم گردیده رامشنمی دانم چه گویم از وجودش تمام عـــرشیان محو سجودش حسن رالطف یزدان بی حساب است که قدر وشان ایشان در حجاب استحسن تنهاترین سردار دین است که ایشان بی گمان حبل المتین است
ز مدحش بی گمان قاصرزبان است حســـن دوم امام شیعیان است
پارک در حجم انبوهی از درختان سر به زیر و خاموش مانده بود
اولین راهرو
سومین نیمکت
پشت به همه ی دنیا
جامه هایی سراپا سیاه آن دو غریبه را در خود پوشانده بود .
اولی با ریش های سیاه
دومی با مژه های سیاه و تاب داده اش.
...
آهسته آهسته اما محکم منطق زندگی
سوار واژه ها در برگ ها می وزید
کسی در گوشم از محبت میخواند
محبت اشک میشد
و سیاهی مژه های تابدار دامن عشق را می گرفت...
علی علیه السلام الگوی کامل
امیرالمؤمنین علیه السلام یک الگوی کامل برای همه است. جوانیِ پرشور و پرحماسه او الگوی جوانان است. حکومت سراسر عدل و انصاف او الگوی دولت مردان است. زندگی سراپا مجاهدت و سراپا مسئولیت او الگوی همه مؤمنان است. آزادگی او الگوی همه آزادگان جهان است. سخنان حکمت آمیز و درس های ماندگار او الگوی عالمان و دانشمندان و روشن فکران [است].
کار برای خدا
... امیرالمؤمنین برای خدا و در راه او کار می کرد. به درد مردم می رسید. مردم ر
سلاماین اولین نوشته من است . اینجا می توانم وقایع روزانه هم را راحت تر به اشتراک بگذارم . من کلی صفحات اجتماعی مختلف دارم که خیلی هاشون رو فراموش کردم . کلا این فراموشکاری باید ار یه جایی تموم بشه پس چه جایی بهار از اینجا . راستی ، کیبردم دکمه فارسی نداره و این یک مقدار سرعت تایپ منو کم کرده . حالا این هم یک شعر خوب از همای شیرازی که دوست دارم با شما به اشتراک بذارم .
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
رو مد
ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترکخوردهایم
#قیصر_امین_پور
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
من سراپا خیالِ او شدهام
در جنون تو رفتهام از خویش
شعر و فریاد و آرزو شدهام....
#فروغ_فرخراد
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
[عکس 1280×866]
مشاهده مطلب در کانال
بین درگیریایی ذهنی امشب؛ بین حرف زدنم با خدا و بین خیلی چیزای دیگه که قابل بیان نیستن پایان امشب شد خوندن این شعر از حافظ
میر من خوش میروی کاندر سر و پا میرمتخوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت
گفته بودی کی بمیری پیش من تعجیل چیستخوش تقاضا میکنی پیش تقاضا میرمت
عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاستگو که بخرامد که پیش سروبالا میرمت
آن که عمری شد که تا بیمارم از سودای اوگو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت
گفته لعل لبم هم درد بخشد هم دواگاه پیش درد
مولود کعبه عشق در کعبه به پا گشت ، خدا می داندمولِد شیر خدا گشت ، خدا می دانددر شب حادثه در جای پیمبر خوابیدهجرت دوست روا گشت ، خدا می داندفاطمه کفو علی بود ، چنان دسته گلیاز چه قبرش به خفا گشت ،خدا می داندیُطعمون است سه شب خاطره ی افطارشسفره لبریز صفا گشت ، خدا می دانددست پرورده ی دامان رسول است علیراه او جمله ، وفا گشت ، خدا می داندعلم در سینه ی دریایی او مخفی ماندنکته در نکته چها گشت، خدا می داندبار ها
علی علیه السلام الگوی کامل
امیرالمؤمنین علیه السلام یک الگوی کامل برای همه است. جوانیِ پرشور و پرحماسه او الگوی جوانان است. حکومت سراسر عدل و انصاف او الگوی دولت مردان است. زندگی سراپا مجاهدت و سراپا مسئولیت او الگوی همه مؤمنان است. آزادگی او الگوی همه آزادگان جهان است. سخنان حکمت آمیز و درس های ماندگار او الگوی عالمان و دانشمندان و روشن فکران [است].
کار برای خدا
... امیرالمؤمنین برای خدا و در راه او کار می کرد. به درد مردم می رسید. مردم
خالی از واژه ها و افراد و تجربه ها،
خلوت خلوت،
صدای خالی بودنم را می شنوم
نیازها یکی یکی قد علم می کنند
زمین و آسمان نمی شناسند،
نیازند
و من، نیازمند
نیازند
و با همه ی تنوع و پراکندگی شان
از «من» بر می آیند
«من» ای که اینک «تو» را می جوید؛
برآورده کننده ی حاجت هایش را،
پاسخ نیازهایش را،
«تو»یی به وسعت همه ی زمین و آسمان ها را
تو را به عمق شنوایی ام از خویش،
تو را به گستردگی نیازهایم می شناسم
سنگینی گوش است و دل،
از خواهش هایم تا نامهای بلندت
همان
چشم هایم مدام به دنبال زیبایی ها میگشت
از وقتی دوربین دست گرفته بودم عادت کرده بودم به بادقت نگریستن در پدیده ها
این پدیده ها گاه جاندار بودند و گاه بی جان
اما هرگز چیزی به آن زیبایی ندیده بودم...
وقتی دیدمش چند صباحی چشم هایم به دنبالش راه افتادند سپس قدم هایم و پس از آن دلم....
دیگر آن سراپا پوشیده در سیاهی را از دور هم که میدیدم میشناختم؛ از توازن گامهایش و از نجابت نگاهش
هرقدر که او نجیب بود من سرکش شده بودم
و هرقدر سکون صدایش بیشتر میشد
بسمه تعالی
واحسرتا علی مافرطت فی جنب الله
بدترین اثر #غفلت از حق تعالی آنست که در نماز که او با تمام اسماء جلال و جمالش برای اولیاء خودش ظاهر میشود؛ خودش را از ما غافلین پنهان میکند؛ عمری #نماز میخانیم ولی دریغا در نماز که قره العین رسول الله (ص) است او را حتی یک لحظه مشاهده کنیم؛
بزرگان از اهل معرفت؛ راه درمان #غفلت را ؛ مراقبه در تمام حالات و لحظات عمر بیان فرموده اند.
☘ ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
☘ بازآ که ریخت بی گل رویت بهار عمر
☘ ا
بازآمدم بازآمدم از پیش آن یار آمدم
در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم
شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم
چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم
آن جا روم آن جا روم بالا بدم بالا روم
بازم رهان بازم رهان کاین جا به زنهار آمدم
من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم
من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم
ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین
آن جا بیا ما را ببین کان جا س
سلام
خیلی سخت و غیرقابل باوره که بعد چندین سال تلاش و محبت خراب بشه
خراب بشه یعنی مجبور باشی از نقطه صفر شروع کنی..
حال آدم های ورشکسته رو دارم
دیدی گاهی به گذشتت نگاه میکنی میگی واقعا چه توان و قوتی داشتم و الان ندارم
مثلا اگه برگردم به فلان سال دیگه نمیتونم فلان کارم رو انجام بدم..
منم خیلی برام سخته از نقطه صفر شروع کنم..
خواب مفید ندارم
زندگی مفید ندارم
همش اذیت شدنه همش عذابه
وبلاگم شده سراپا انرژی منفی خخ
روزهای بدی رو میگذرونم دعام کن
چو
این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیدهام
این بار من یک بارگی از عافیت ببریدهام
دل را ز خود برکندهام با چیز دیگر زندهام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیدهام
امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیدهام
من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیدهام
در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاک می مالیدهام
چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آ
پادشاها! جـرم ما را در گـذار
ما گنـــه کاریــم و تـو آمرزگار
تو نکـوکاری و ما بـد کردهایم
جـــرم بیپایان و بیحـد کردهایم
سالها در فسق و عصیان گشتهایم
آخر از کرده پشیمــان گشتــهایم
بحـــــر الطاف تـو بی پــایان بود
ناامیـــــد از رحمتــت شیـطان بود
نفـس و شیـطان زد کریمـا راه من
رحمتـت باشد شفـــاعت خواه من
چشـم دارم کز گنــــه پاکـم کنی
پیش از آن کاندر جهان خاکم کنی
عطار نیشابوری
گر به الله الصمد دل بسته ئی از حد اسباب بیرون جسته ئی
بندهٔ حق بندهٔ اسباب نیست. زندگانی گردش دولاب نیست
مسلم استی بی نیاز از غیر شو. اهل عالم را سراپا خیر شو
پیش منعم شکوهٔ گردون مکن. دست خویش از آستین بیرون مکن
چون علی در ساز بانان شعیر گردن مرحب شکن خیبر بگیر
منت از اهل کرم بردن چرا. نشتر لا و نعم خوردن چرا
رزق خود را از کف دونان مگیر. یوسف استی خویش را ارزان مگیر
گرچه باشی مور و هم بی بال و پر. حاجتی پیش سلیمانی مبر
راه دشوار است سام
بیا مثل گذشته ها،شب که شد، چراغ های اتاق را خاموش کنیم.من روی تخت اینور اتاق دراز میکشم،تو روی تخت آن وری دراز بکش.سکوت کن!چیزی نگو!فقط مثل همان وقت ها که سراپا، بی هیچ سوالی، برای دردهایم گوش شنوا میشدی، گوش بده!آنقدر گوش بده که حرف ها و گلایه هایم ته بکشد.بعد بیا کنارم.در آغوشم بگیر.نه معمولی؛ محکم.محکم و پرمهر.مثل تمام بغل هایی که بعد از مدت ها دوری، داشتیم.انگار که اولین و آخرین باریست که هم را میبینیم.بگذار کمی، فقط کمی، وجودت را نفس بکشم،
خیر و شر از سر برهان و بیااین همه در سجده نمان و بیا
گفت خدا دل سوی من صاف کنرقص کن و دست فشان و بیا
این همه لبخشک چه ترسیدهای؟نام مرا مست بخوان و بیا
با همه بنشسته و بگسستهایوصل کن این رشته به جان و بیا
نام من عشق است، مرا عشق کنعقل ز سر وابرهان و بیا
این همه در خاک چه جوییدهای؟وا شو ز تدبیر و گمان و بیا
مسجد و معبد مرو بیمن مرومنزل من قدر بدان و بیا
منزل من قلب سراپا خوشیستپاک شو از چرک غمان و بیا
گرچه بدین قافله امّید نیستتو سخن نور بر
خوب که نگاه کنم میدانم پارسال شب قدر چه چیزهایی خواستهام. اما قبلتر از آنها را به یاد نمیآورم. انگار که حافظهام از تمام آنچه روزگاری میخواستم کاملا پاک شده باشد، چیزی از خواستههای جزیی گذشته به یاد نمیآورم. من عادت کردهام به همین اتفاقهای جزیی کوچک تا بتوانم زندگی کنم. تمرکز کنم بر انچه که در زمان حال رخ میدهد تا بتوانم بدون توجه به گذشته و آینده زندگی کنم.
اما این روزها تماما گذشتهام. لحظههای حال سخت و جانکاهاند. تلاش
بسم رب الرفیقحالا دستهاش رو زیر چونه ش گذاشته، طوری که کف دست هاش گونه هاش رو پوشونده اند، لبخندی پهن از سر شوق و رضایتمندی روی لبهاش نقش بسته و به رو برو خیره. طوری سراپا گوش شده که تو دوست داری تا آخر دنیا حرف بشی و جریان پیدا کنی تا این دلبریِ شیرین ادامه داشته باشه. میشه از چشم هایی که یک لحظه هم حواسشون پرت نشدن و خیره موندن و وابستگیشون رو فریاد زدن، فهمید که چقدر عاشقه...+توو دلم آه میکشم! چقدر میشه از یه چیز لذت برد؟ چقدر طول میکشه که دیگه
بسم اللّه الرحمن الرحیم
ایستاده بود کناری و من را نگاه میکرد...
گفتم: " اینطور نگاه کردن منو نمیترسونه."
خندید:"مگه بقیه میترسن؟"
"از نگاهتون؟ بله ظاهرا میترسن."
"چرا شما نمیترسید؟"
"گفتنش ناراحتتون میکنه."
"سراپا گوشم"
"به دنبال چیزی هستید که نمیدونید چیه. کنجکاوید اما نمیدونید درباره چی. مأیوسید اما نگاهتون رو نگه داشتید. فکر کنم یک سفر بدون برنامه شما رو بازسازی کنه..."
"خدا کنه که با این چیزا حالم خوب بشه"
"حال خوب اومدنی نیست به دست
میدانی، رسیدن به تو _حتی اگر به فرض محال اتفاق هم بیفتد_ شبیه پیدا کردن اتفاقی کتاب «ماه و اقمار منظومهٔ شمسی» است که امشب اتفاقی در یک کتابفروشی دیدمش، کتابی که در هشت نه سالگی دنبالش میگشتم و پیدا نشد.
رسیدن به تو، حتی اگر اتفاق هم بیفتد به کلی بیفایده و بیارزش است، بوی نم و کهنگی و حتی مردگی میدهد.
میدانی، آدمیزاد تا یک جایی میتواند دربارهٔ یک ماجرا (هر ماجرایی) هدف، رویا، انتظار، شوق، برنامه و آرزو داشته باشد، ولی وقتی همه
حدس می زنم همه چیز دیگر تمام شده باشد. جایی برای جبران نیست.شرایط هیچ کدام از ما به آن چه که بود باز نمیگردد. از این آرزو که برای همیشه کنار هم باشیم گذشتهام. نه فقط زندگیها و مشغولیتهامان دیگر با هم نمیخواند، میخواهد ازدواج کند و کسان دیگری را بیشتر از من دوست دارد، به نظرم سبکبالی فیلسوفانهاش را هم یک جایی در این چهار سال گم کرده. دلم برای عدالتفر میسوزد، قلب زیبایی دارد. اگر چه تفاوتهامان بسیار باشد، اما تنها دیدنش چیزی را در م
حدس می زنم همه چیز دیگر تمام شده باشد. جایی برای جبران نیست.شرایط هیچ کدام از ما به آن چه که بود باز نمیگردد. از این آرزو که برای همیشه کنار هم باشیم گذشتهام. نه فقط زندگیها و مشغولیتهامان دیگر با هم نمیخواند، میخواهد ازدواج کند و کسان دیگری را بیشتر از من دوست دارد، به نظرم سبکبالی فیلسوفانهاش را هم یک جایی در این چهار سال گم کرده. دلم برای عدالتفر میسوزد، قلب زیبایی دارد. اگر چه تفاوتهامان بسیار باشد، اما تنها دیدنش چیزی را در م
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز،یا حجت بن الحسن العسکری،
اقای من ،ارباب من،صاحب اختیار من،در محضر رب العزه ،رب العرش العظیم،رب الحسین ،و تمامی شاهدان اعتراف میکنم که به مراتب از سگی کمتر و بی ارزش ترم،
به جان خودم سوگند
اگر یک میلیارد از محبتی که در حق این بنده حقیر سراپا تقصیر رواداشتید را ،به سگی ارزانی میفرمودی،به جان خودم میلیاردها مرتبه از این حقیر ،وفادارتر بود...
تمام کائنات بر وفای سگی گواه هست و یک نفر نیست که گواه وفای من باش
دل گمراه من چه خواهد کرد با بهاری که میرسد از راه ؟ یا نیازی که رنگ میگیرد درتن شاخه های خشک و سیاه ؟ دل گمراه من چه خواهد کرد ؟ با نسیمی که میترواد از آن بوی عشق کبوتر وحشی نفس عطرهای سرگردان؟ لب من از ترانه میسوزد سینه ام عاشقانه میسوزد پوستم میشکافد از هیجان پیکرم از جوانه میسوزد هر زمان موج میزنم در خویش می روم میروم به جایی دور بوته گر گرفته خورشید سر راهم نشسته در تب نور من ز شرم شکوفه لبریزم یار من کیست ای بهار سپید ؟ گر نبوسد در این بهار
حدس می زنم همه چیز دیگر تمام شده باشد. جایی برای جبران نیست.شرایط هیچ کدام از ما به آن چه که بود باز نمیگردد. از این آرزو که برای همیشه کنار هم باشیم گذشتهام. نه فقط زندگیها و مشغولیتهامان دیگر با هم نمیخواند، میخواهد ازدواج کند و کسان دیگری را بیشتر از من دوست دارد، به نظرم سبکبالی فیلسوفانهاش را هم یک جایی در این چهار سال گم کرده. دلم برای عدالتفر میسوزد، قلب زیبایی دارد. اگر چه تفاوتهامان بسیار باشد، اما تنها دیدنش چیزی را در م
بشنواز نی چون شکایت میکند ** از جداییها حکایت میکند
Listen to this reed how it complains, telling a tale of separations––
کز نیستان تا مرا ببریدهاند ** در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
Saying, “Ever since I was parted from the reed-bed, man and woman have moaned in (unison with) my lament.
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق ** تا بگویم شرح درد اشتیاق
I want a bosom torn by severance, that I may unfold (to such a one) the pain of love-desire.
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش ** باز جوید روزگار وصل خویش
Every one who is left far from his source wishes back the time when he was united wi
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">
از داغ غمت هر که دلش سوختنی نیست
از شمع رخت محفلش افروختنی نیست
در طوف حریمش ز فنا جامه احرام
کردیم که این جامه به تن دوختنی نیست
گرد آمده از نیستی این مزرعه را بـرگ
یا
محمد(ص) حسن تو آئینه ی ایزد نماست
یا محمد(ص) خاک پایت چشم ما را توتیاست
یا محمد(ص) راه تو راه رسیدن تا خداست
یامحمد(ص) نام تو بر دردهای ما شفاست
حضرت
جبریل با صد شوق آورد این خبر را
شب گذشت و ماه رویی با خود آورده سحر را
عید مبعث شد محمد(ص) رهنما گشته بشر را
آی انسان چشم بگشا و ببین شق القمر را
ای
سراپا نور بنمودی حرا را نور باران
از خدا آمد ندا اقراء بخوان آیات قران
تا گشودی غنچه ی لب را رسید از ره بهاران
خرمی بخشیده لبخندت به باغ و جویباران
همیشه دلم میخواست آهنگ مورد علاقه م رو بذارم و در حالی که انگشتهام از مستی افکارم تلو تلو میخوره برا تو بنویسم...
هی واژه بچپونم توی حلقوم افکارم و هی شعر نشخوار کنم
ولی حیف و صد حیف که شاعر نبودم
من هیچوقت نفهمیدم چرا قافیه باید جور بشه
یا چرا باید ردیف بشه
من فقط میخواستم از تو بنویسم
مگه شعر همون احساس هجوم آورده به فکر و انگشتها نیست؟
خب من هم وقتی می نوشتم درست همینجوری میشدم
پس چرا هیشکی به من نگفت شاعر؟
چرا کتابی از من چاپ نشد؟
من که سرا
گاهی دلت یک اتفاق غیر منتظره میخواد، چیزی شبیه بارش برف در روز آفتابی یا لبخند یک آشنای غریب...
مدت طولانی دلم لحن پر مهر صدای شیرینش را میخواست.موبایلم زنگ خورد...ذوق کردم از شنیدن صداش...وقتی تماسقطع کردم، دست هامیخ کرده بود وضربان قلبم بالا بود باورم نمی شد که اینجا باشه...دل توی دلم نبود ببینمش بعد از این مدت طولانی
(چند ساعت بعد)...
کنارم نشسته بود با یکی از هنرجوهاش...خیلی تغییر کرده بود، رنگش شده بود مثل گچ دیوار،دیگه اون های بافت قبل
خروش زندگی دارم، نمیدانی چه بیدارمنمیدانی چه هر شبها به خاک عشق میکارم
نمیدانی چه دردی در تمام روح میپیچدتو خوشحالی نمیدانی چه بهرت در تب نارم
نمیدانی چه مرگآساست عبور عشق از جانمتو در خوابی نمیدانی چه در کوران پیکارم
شبانم کوه میریزد، به روزان سیل میباردبه هر دم قبض صد روحم به هر گامی که بردارم
تو در بزم برون عشق به خلقان ناز میریزیکه من جان در دم آتش به جان عشق بسپارم
سرور خلق آن تو، حضور خلق نان توحضور عشق هم با من که
خروش زندگی دارم، نمیدانی چه بیدارمنمیدانی چه هر شبها به خاک عشق میکارم
نمیدانی چه دردی در تمام روح میپیچدتو خوشحالی نمیدانی چه بهرت در تب نارم
نمیدانی چه مرگآساست عبور عشق از جانمتو در خوابی نمیدانی چه در کوران پیکارم
شبانم کوه میریزد، به روزان سیل میباردبه هر دم قبض صد روحم به هر گامی که بردارم
تو در بزم برون عشق به خلقان ناز میریزیکه من جان در دم آتش به جان عشق بسپارم
سرور خلق آن تو، حضور خلق نان توحضور عشق هم با من که
دو شب پیش به یکی از دوستام پیام دادم و خواستم یکمی حرف بزنیم بهم گفت حوصله تایپ ندارم و اگر میتونم بهش زنگ بزنم.من نمیتونستم زنگ بزنم.ینی هیچوقت نمیتونم.حرف زدن برام سخته وقتی کسی پیشمه.معذبم و اذیتم.در نهایت ازش خداحافظی کردم و اون شب هم گدشت.انگار دایره ارتباطام به اجبار هر روز داره کمتر میشه.هیچ دوستی اینجا ندارم و همه دوستیام به چت کردن محدود شده که از یه جایی به بعد برای خودمم خسته کننده میشهخودم هم تاحدی گریزان شدم از رودرو شدن با آدما.ا
شهادت حضرت صدیقه طاهره (س)
شد فدک، بعد از پیمبر ، کفر و ایمان را محککرد رسوا خویشتن را دشمن از غصب فدکفاطمه ، لطف خفی، روح نبی ، جان علی استآنکه ذکر خیر او باشد همه ورد ملکعالم از ام ابیها نور هستی چون گرفتدارد او بر گردن خلق جهان حق نمکحضرت صدیقه اطهر، نمی گوید خلافکذب قول آن منافق هم، ندارد هیچ شکصحبت از ارث و وراثت، خود کمال ابلهی استپیش بانویی که مهر او سما است و سمکاز نبی گیرم، نماند ارث بر فرض محالحق ذی القربای پیغمبر، نبود از ما ترکمرد
وقتی قرار باشد تردیدها بر خواستهها چیره شوند، دلیل قانع کنندهای از درون متولد میشود، رشد میکند و احساسات جدیدی را تولید میکند. احساسات آدمی حتی در باب یک مسئله دائماً در تغییر و تکاملاند؛ طوریکه امروز احساسی داری که وجودش منقلبت میکند، اما ماهها بعد با آن احساس بیگانگی میکنی. برای من شعرها شواهد مکتوب این ادعا هستند. شعری که همین چندوقت قبل با عشق و اشتیاق آن را زمزمه میکردم، امروز انگار مال من نیست. اصلاً آن را به جا نمی
٩ تیر تولد دوست و رفیق شفیقم، خانوم "دکتر" نون بود. ٢٤ ساعت پیش متن بالا بلندی نوشتم و در اون طامات ها بافتم از جهت عرض تبریک و ارادت خدمت سرکار خانوم "دکتر". طی ٢٤ ساعت گذشته سرکار به قدری مشغول بودن که نتونستن کلک مبارک بر تاچ گوشی نهاده و کلامی چند تایپ نمایند. افتخار ندادن تشکر کنن خلاصه و این حرکت محیر العقول بنده ی حقیر رو وظیفه تلقی نمودن چنان که وظیفه ی هر روزه ی درس خواندن! این حرکت از جانب من سراپا تقصیر محیر العقول مینمود چرا که پس از ای
قلم سنگینی میکند. کاغذ تاب نمیآورد. نکند دوباره میخواهم از تو بنویسم که اینگونه به نفس نفس زدن افتادهام. شاید... . این روالِ همیشگیِ کار است. آخر از هرچه که قلم بگوید پا به فرار میگذارم و در اتاقِ بارانیام درکنار عکس تو آرام میگیرم. و نوشتن را در کنار تو آغاز میکنم. تو پیوسته در جریانی، و من - با اینهمه نفس تنگی- پا به پای تو میدوَم و تعریفِ درستِ سکون را به جهانیان ارائه میدهم.
میخواهم برای تو بنویسم؛ همانگونه که دریا برای ماه.
دیروز 27 ساله شدم. بر خلاف همیشه که روز تولدم را در شبکههای اجتماعی سکوت میکردم، این بار در استوری اینستگرم با عکسهای قدیمی تجدید خاطرات کردم و از حس و حال آن روزها نوشتم. دیدم هرچه عقبتر میروم در عکسهایم خندانترم. روز تولد 26 سالگیام غمگین و گریان بودم. سراپا وحشت. وحشت از 26 ساله شدن! وحشت از 30 سالگی! وحشت از اینکه در زندگیام هیچ کاری نکردهام. امسال به آرامی 27 سالگی را در آغوش گرفتم و به او خوشآمد گفتم. صبح که بیدار شدم فراموش کر
شهزادهی ابروکمان اصل قاجاری
با این خیابانخواب چرکینات چهها داری؟
با این پریشانخاطر تلخ سبو در دست
کاندر ترکهای سبویش رفته هشیاری
یا آنکه در آغوش تنگم گیر شاهانه
یا دست بردار از سرم در خواب و بیداری
والامقام کشور قلبم اشارت کن
تا جان بیمقدار ریزم پای گفتاری
از من طلا میسازد این عشقی که بیداد است
بدرود ای جادوگری دنیای طراری
در باغ و در باران مرا سرسبز خواهی یافت-
از عشق خود، آه ای پریرفتار درباری
برخیز و رویای مرا رنگ حقی
با رفتار خویش به آنچه مردم را بدان می خواند جان می داد.عملاً می کوشید تا خود را با محرومان و بینوایان نزدیک سازد.با مردم خرده پا و غریب و کسانی که در برابر تفرعن قبیله ای قریش و تفاخر نژادی عرب تحقیر می شدند رفاقت داشت.رفتارش کاملاً ضدّ اشرافی بود و بدان عمداً تظاهر می کرد و می کوشید تا ارزش های زندگی اشرافی و رسوم و عادات اشرافیّت را در هم شکند.دستور می داد دامن قباها را برخلاف اشراف،کوتاه کنند و حتّی تأکید می کرد که آن را از زانو بالاتر گیرند
یک.
صبح که از خواب بیدار میشم، مثل اینه که اصلاً نخوابیدم. کمرم درد میکنه و احساس خستگی میکنم. امروز باشگاه ُ پیچوندم و خودم ُ برای قطار متلکهای مامان آماده کردهبودم. ناگهان یادم اومد مامان توی ساعت ِ رفتن و اومدنم خونه نیست و سجدهی شکر به جا آوردم.
دو.
با یه نفر آشنا شدم که خیلی من ُ یادِ دوران 15 تا 18 سالگیم میاندازه. همون دغدغهها و بحثها. به خاطر یکی از ریویوهام بهم پیام داد و چندساعتی داشتیم با هم بحث میکردیم. خلاصه که
باسمه تعالیچلچراغامام زمانقصیده ۱۰
ای که هستی جانشین و مالک لیل و نهارصاحب عز و جلال و مظهر پرودگار
از نظر ها غایب و در جان مردم جان توستکی شود ظاهر رخ گلگون و یابم من قرار
با قیامت می شود عالم پر از نور و صفاعدل تو جاری شود، هر گوشه و کوی و دیار
عاشق روی و جمال تو سراپا گشته ایملحظه ای بر ما نظر کن، در حجابیم و غبار
ای عزیز فاطمه، منجی و هادی در جهانمی کنی محروم ما را از ولایت در نظار
می شود روزی بگویی قبر مادر در کجاست؟نیست جای دفن او معلوم
برف به تقلید از عشق باریدنش گرفته بود؛ آن هم چه باریدنی. همهی آسمان را دربست قُرُق کرده و میخواست همین چند لحظه تمام حرفهای قلمبه شده در گلویش را بر سر و صورتمان بریزد.
حرفهایش شنیدنی و عجیب بود. چارچوبها مانع از شنیدن میشد، باید از حصار در و دیوار فراتر میرفتی. فراتر رفتم.
قدم به قدم دیوانهوار گوشم به او بود. چه دل پری داشت. همینطور سفیدیاش را به رخ من و دیگران میکشید؛ عجیب فخر میفروخت.
حرفهای حسابش جواب نداشت. دانهدانه
او به معنای «ایمان» میاندیشد. اینکه بهواقع ایمان به چه معناست؟ دو ریشه برای کلمه ایمان آوردهاند؛ یکی از ریشه یمین به معنای سمت و راه راست و دیگری از ریشه امن به معنی ایمنی و پناهگاه. از آنجایی که معنای اول معادل روشنتری چون «صراط مستقیم» دارد که به کرات نیز آورده شده است، پس معنای دوم برای وی نزدیکتر به نظر میرسد. با این نگرش شاید بتوان نگاهی دوباره به یک آیه مشهور داشت:
بیابانگردها گفتند «پناه آوردیم». [به آنان] بگو: «پناه نیاوردی
خدا را شکر میکنم که چنان کار وبلاگ بیان گرفته و تعداد کاربرانش در این دو سه سال اخیر افزایش یافته که وقت سرخاراندن هم ندارند. خصوصا از زمانی که بر اثر اون اتفاق شوم در بلاگفا و حدود یکسال بعد آن در مشابه همان اتفاق در پرشین بلاگ افتاد و اکثر وبلاگنویسها به سمت بلاگ بیان هجوم آوردند و اینجا رونق گرفت. هرچند بماند که لذت وبلاگنویسی برای این کاربران مثل وبلاگ سابقشان نشد ولی نقاط قوت وبلاگ بیان کاملا مشهود بود. به عنوان مثال، یکی میز م
به نام خدای امام رضا علیه السلام:)
آرام گرفتم، صبح روز اول است، از طلوع کنارت هستم...
صحن به صحن چشم دوختم به سنگ فرشها
تا برسم به دلبرترین سرا و نگاه و سلام و عرض ادب اولم آنجا باشد...
صحن انقلاب!
سر بلند کردم...
میگویند اذن دخول اشک است! من سراپا گریهام، پس اجازه دارم؟
سلام میدهدم.
صدای دعای عهد از بلندگوها بلند میشود، همان جا رو به روی ایوان طلا مینشینم.
مثل همهی زائرها، دلم میرود برای انعکاس نور طلاییِ ایوان روی دستهای خودم
خدا را شکر میکنم که چنان کار وبلاگ بیان گرفته و تعداد کاربرانش در این دو سه سال اخیر افزایش یافته که وقت سرخاراندن هم ندارند. خصوصا از زمانی که بر اثر اون اتفاق شوم در بلاگفا و حدود یکسال بعد آن مشابه همان اتفاق در پرشین بلاگ افتاد و برای بیان تبدیل به اتفاق مبارکی شد تا اکثر وبلاگنویسها به سمت بلاگ بیان هجوم بیاورند تا اینجا رونق بگیرد. هرچند بماند که لذت وبلاگنویسی برای بنده و همچنین سایر کاربران مثل وبلاگ سابقشان نشد ولی نقاط قو
خواہشِ فکر ہے بس جذبہِ دل کی تالیف
گو کہ گفتار ہے اسلاف سے حد درجہ ضعیف
سوزشِ عشق پکاری اے خدائے قاسمؑ
لفظ وہ دے کہ ادا جن سے ہو حقِّ توصیف
شکر کی جاء ہے کہ پوری یوں ہوئی میری دعا
عشق نے کردیا اک مطلعِ نو یوں تصنیف
مطلع دیگر
راہیِ جادہِ عرفاں جو ہوئی فکرِ لطیف
بہرِ قاسمؑ یوں ثناء خوان ہوا کلکِ شریف
نازشِ فرقِ عبادات، اطاعت میں حنیف
ضامنِ حرمتِ عبد اور وفا کی تشریف
حسن ڈھالا گیا قرآن کے سانچے میں ترا
حسنِ یوسفؑ میں کہاں تاب بنے تیرا حریف
مثلِ وال
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترکخوردهایم
اگر داغ دل بود ما دیدهایم
اگر خون دل بود ما خوردهایم
اگر دل دلیل است آوردهایم
اگر داغ شرط است ما بردهایم
اگر دشنهی دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گردهایم
گواهی بخواهید، اینک گواه:
همین زخمهایی که نشمردهایم...
+قیصر عزیز..
+تمام مدتی که در انتظار پیکرهای مطهر بودیم زمزمه میکردم : لقد رضی الله عن المومنین اذ یبایعونک تحت ال
مقصد اینجاست ندای طلب اینجا شنوند
بختیان را ز جرس صبحدم آوا شنوند ...
عرشیان بانگ «ولله علی الناس» زنند
پاسخ از خلق «سمعنا و اطعنا» شنوند
از سر و پای در آیند سراپا به نیاز
تا «تعال» از ملک العرش تعالی شنوند
فردا عازم خانۀ خدا و زیارت شهر پیامبرش هستم
بهخاطر شرایط دشواری که بود، فرصت نشد حتی از بسیاری از نزدیکان هم حلالیت بطلبم
بنابراین از همین صفحات مجازی، از همه دوستان و آشنایان و خوانندگان و حلالیت میطلبم
اگر از من آزرده هستید، لطفا م
میانهی راه ، آنسوی زعفرانی و مانده به قلعهچمن ، بر کنارِ کهنهراهِ مشهد ، در جایی به نام حوض غلامو ، هفت ستون گچی چون هفت تختِ دیو ، خود را به رُخِ راه و مردمِ گذرنده میکشاندند . پیرانِ این پاره از بیابان خراسان واگوی میکردند که درون این هفت ستون ، هفت مرد را به گچ گرفتهاند . هفت ستون را با درون تهی بالا آوردهاند ، هفت مرد را زندهزنده در غلاف خشتی ستونها جای دادهاند و سراپا راست نگاهداشته ، پس آرامآرام دوغاب گچ به درون هر ستون
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری...نامه ای دارم من...
که بدستش بدهی...داخل کوچه که رفتی...
درب سوم از چپ...خانه عشق من است...
درب چوبی که به رویش با تیغ...شعری از من...
اینچنین حک شده است..."برسرت گرهمه عالم بسرم جمع شوند"
"نتوان برد هوای تو برون از سر ما"...خواستی در بزنی...
رمز بین من و او چنین می باشد..
"تق تق تق".."تق تق تق".."تق تق تق"
بعداز آن لحظه که در کوبیدی...
سرخود بالا کن...وبه روی دیوار...
نقش یک پنجره را پیدا کن...پشت آن پنجره چشمان تری خواهی دید..
که به د
باسمه تعالیچلچراغامام زمانقصیده ۱۰
ای که هستی جانشین و مالک لیل و نهارصاحب عز و جلال و مظهر پرودگار
از نظر ها غایب و در جان مردم جان توستکی شود ظاهر رخ گلگون و یابم من قرار
با قیامت می شود عالم پر از نور و صفاعدل تو جاری شود، هر گوشه و کوی و دیار
عاشق روی و جمال تو سراپا گشته ایملحظه ای بر ما نظر کن، در حجابیم و غبار
ای عزیز فاطمه، منجی و هادی در جهانمی کنی محروم ما را از ولایت در نظار
می شود تبیین کلام وحی و اسرار درونچون امام است و بود عالم
برای رهبر خود یار هستم
گل است ایشان و منهم خار هستم
از او فرمان بیداری رسیده
قلم در دست و پای کار هستم
تمام آرزویم شادی او
گرفتار رُخ دلدار هستم
رسد از او بمقصد نهضت ما
ز شور زندگی سرشار هستم
شده ابلاغ گام دوّم اکنون
خوشم از اینکه از انصار هستم
چو من بسیاری از عشقش گرفتار
یکی از جمع آن آمار هستم
صفا دارد زمانش زندگانی
منم از عاشقان زار هستم
فرامینش بُوَد بر روی دیده
برای امر او بیدار هستم
موحّد بنده ای خالق پرستم
به استکباریان اضرار هستم
به لط
همه می پرسند
چیست در زمزمه مبهم آبچیست در همهمه دلکش برگچیست در بازی آن ابر سپیدروی این آبی آرام بلندکه ترا می برداینگونه به ژرفای خیالچیست در خلوت خاموش کبوترهاچیست در کوشش بی حاصل موجچیست در خندهء جامکه تو چندین ساعتمات و مبهوت به آن می نگرینه به ابرنه به آبنه به برگنه به این آبی آرام بلندنه به این خلوت خاموش کبوترهانه به این آتش سوزنده کهلغزیده به جاممن به این جمله نمی اندیشممن مناجات درختان را هنگام سحررقص عطر گل یخ را با بادنفس پاک شقا
این هفته انتخاب رشته بود
به جز یه روزشو که رفته بودیم علم و صنعت (که نرفتیم) بقیه شو مدرسه بودم
حالا چه میکردم؟ :/
1. تست MBTI میگرفتم و صحیح میکردم
2. تست هالند میگرفتم و صحیح میکردم
3. کارنامه بچه هارو توی برنامه میزدم و رشته میگرفتم (اینقدری این کارو کردم رتبه بگید قبولیتونو بگم :|)
4. تو دفتر بودم خالی نباشه
بعد مثلا اینجوری که یارو میومد و میگفتم بفرمایید تا نوبتتون بشه و یه حالت منشی طور -_-
تو این مدت دخترایی دیدم که تیپ شخصیتیشون به معدن و نفت و د
سلام...
امشب واسه نماز مغرب و عشاء رفتم مسجدمون...
"مبینا" هم اومده بود...
18اسفند 1397 باهم دعوامون شده بود و تا الان باهم آشتی نکرده بودیم...
امروز که رفتم به آیدا سلام کردم و گفتم فکر میکردم امروز نمی...
حرفم نصفه موند آخه دیدم مبینا کنارش نشسته...داشتن باهم حرف میزدن...
خییلییی دلم برای مبینا تنگ شده بود...بعد از اینکه مدرسه ها تعطیل شد دیگه ندیده بودمش...
اصلا فکر نمیکردم حاضر به آشتی شه...
نماز شروع شد و رفتم سر نماز...
تو هردوتا نمازم قلبم تند تند م
امروز با تمام بی حوصلگی کارامو انجام دادم فقط مونده درس جدید فرانسوی. اما کتابم خیلی کم خوندم :( دستم بش نمیرفت. تمام روزمو بیشتر تو تخت گذروندم و البته مقداریم خوابیدم. چیکار میتونم کنم بعضی روزا اینجوریه. دلم اینقدر برای یسری آدماتنگ شده که نگو. مثلا استادم کاش روم میشد قبلاز رفتنش میدیدمش یعنی توی دانشگاه وقتی اونجا بود. دوستامو که دیدم یاد اون روزا افتادم. احساس میکنم خیلی عقبم. احساس میکنم اصلا خوب کار نکردم احساس میکنم باید شرمنده باشم.
و بعد، اتاق ذرهذره از نور میافتد، تا تو دهن باز کنیّ و بتابی.
عزیزِ من من از بدنات بیزارم. اول که کدرّ است و از این ورش که نگاه میکنی آنورش پیدا نیست. و بعد این که دست راست مرا همیشه به خود میکشد و دست چپام را همیشه پس میزند. یکبار یکدستوپا میآیم آخر یکسره راست میآیم سراغ تو یکبار آخر سیاهِ سراپا میشوم، میبلعمات.
نزدیک من نیا. با من نزدیکی نکن که کورم میکنی، زمرّدِ پیدا. بگذار از حینِ تو من حین بگیرم، عبور کنم
سر تا به پا نوحند و از نسل
خلیلند
از خاندان وحی هستند و اصیلند
هریک برای حق پرستی صد دلیلند
یوسف تر از یوسف، جمیل و بی بدیلند
آل محمد(ص) جملگی
از این قبیلند
رود خروشانند
فرزندان زهرا(س)
چون آب پاکند و به قران نیز معنا
ناجی تر از نوح و مسیحا تر ز عیسی
«جاری ترین رودند در رگهای دنیا
بهتر بگویم صد
هزاران رود نیلند»
بر هر سر کوی علی های قبیله
بر هر لب جوی علی های قبیله
بر خال ابروی علی های قبیله
«بر هر نخ موی علی های قبیله
صدها فرشته با
وضو هر شب دخ
گاه ابر و گاه باران می شومگاه از یک چشمه جوشان می شوم
گاه از یک کوه می آیم فرودآبشار پر غرورم، گاه رود
گاه قطره، گاه دریا می شومگاه در یک کاسه پیدا می شوم
روز و شب هر گوشه کاری می کنمباغ ها را آبیاری می کنم
نیست چیزی برتر از من در جهانزندگی از آب می گیرد نشان
گرچه آبم، روزی اما سوختمقطره تا دریا سراپا سوختمتشنه ای آمد تا لبش را تر کندچاره ی لب تشنه ای دیگر کند
تشنه ای آمد که سیرابش کنممشک خالی داد تا آبش کنم
تشنه ی آن روز من عباس بودپاسدار خیمه ها
شب جمعه به یاد امام
و شهدا
به یاد بسیجی گمنام
مهاجر الی الله
"شهید سید
جمال حسینی"
فیلمبردار و عکاس
لشگر ۲۷
حضرت محمّد رسول الله
صلی الله علیه و آله
و سلم
.
دلاوری از نظام آباد
تهران
.
.
شهادت = ۲۴ بهمن ۱۳۶۴
فاو، عملیات والفجر
هشت
.
مزار = گلزار شهدای
بهشت زهرا {س}
قطعه ۵۳ / ردیف ۹۲ /
شماره ۱
.
.
هدیه به همهٔ شهدای
والفجر هشت :
.
سراپا وسعت دریا
گرفتند
همان مردان که در دل
جا گرفتند
.
تمام خاطرات سبزشان
ماند
به بام آسمان، مأوا
گرفتند
.
چه ش
رمان ارباب عشقدانلود رمان ارباب عشق اثر پریسا رحمانی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان در مورد تک دختر رضا نکوهش یعنی سارا دختری مغرور و بی احساس که ثروت پدرش او را قدرتمند ساخته ، اما روزگار همیشه بر وقف مراد نیست و ورق برمیگردد و این دختر سراپا غرور مجبور می شود در خانه ی خود بمانند یک رعیت زندگی کند و از ارث پدر محروم بماند ، ثروتی که به واسطه مردی سنگدل تصاحب می شود و سارا نکوهش تلاش می کند تا ان را پ
مدتهاست حاجتی دارم که با وجود دعاهای فراوان به اون دست پیدا نمی کنم...
اوایل برام سخت بود ،بعد حس کردم باید توکلم رو بیشتر کنم...
بعد حس کردم باید توسل رو هم بهش اضافه کنم ...
مهرماه وقتی رفتم مشهد با تموم وجودم مطمئن بودم حاجتم رو می گیرم...
اونقدر مطمئن که خودم رو کاملا آماده کردم واسه رسیدن به حاجت...
حتی اومدم و توی خونه م روضه ی امام حسین گرفتم و با یه عالمه حس خوب و اطمینان حاجتم رو هم از امام حسین (ع) هم خواستم...
امام رضا رو به بچه ش قسم داده بودم
روضه خوان قدیمی هیئت
واژه ها را چه خوب می داند
فاطمیه
برای هر روضه
با کنایه
همیشه می خواند
وسط روضه یک نفر آورد
سینی چای قند پهلو
را
دم گرفت و به سینه
اش می زد
توی دستش گرفت بازو
را
روی شمعی که پای منبر
بود
اندکی خیره چشم خود را دوخت
چند گلبرگ یاس
رویش ریخت
چقدر یاس زود می سوخت
توی مجلس
برای خانم ها
روضه را مادرانه
تر می خواند
و گریزی به کوچه
ها می زد
از گل سینه بیشتر می خواند
او همیشه به واژه ایمان
داشت
روضه را تا کنار در
می برد
آتشی توی دل به
بعد از نمایشگاه کتاب :
کتابی که مستر شین بهم هدیه داده رو میخونم ، کتاب پر از متن ها و شعر های عاشقانه ست ، متن
های کتاب تماما با عبارت : محبوب من ، شروع میشن ، دائما در تلاشم که تصور کنم مستر این کتابو
بدون پیش زمینه خریده و از محتواش بی اطلاع بوده ...
دیروز رفتم کارگاه شعر ، همراه یکی از همکلاسهای دانشگاهم، یه دختر معمولی که من رابطه ی
خیلی معمولی باهاش دارم ، چیز زیادی ازش نمیدونم و اونم همینطور، اینم اضافه کنم که محل
برگزاری جلسات کارگاه شعر
آزمایشگاهمون یه گروه واتساپی داره...شمع(من) و گل(استاد راهنمای جان) و پروانه( دانشجویان ارشد و دکترا) همه جمعن....
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد!(اینو باید میگفتم داشت مخمو میخورد که بیاد رو کیبورد!)
یه چند نفر هم احتمالا متفرقه عضون...
استاد راهنمای جان برای تفکیک اعضای واقعی از مگسان دور شیرینی پیام ارسال نموده باشن که همه برن تو پروفایل خودشون تو واطساپ، بخش ستینگ(setting) و در بخش اَبووت(about) نام و نام خانودگی شونو بنویسن....
از دیشب که این پیامو
افتاده بودیم به بازی، عمو داد زد "اونو" و زن عمو سرش غر میزد که " داد نکش! ". من و دختر خاله داشتیم کارت هامان را حفظ میکردیم، پسرعمه حسابی گیج شده بود و هر دور یادش میرفت بگوید اونو. خلاصه سرمان گرم بود، مثل خانه ی مادربزرگ که شوفاژ نداشت، ولی اتش شومینه اش ابی و زرد زبانه میکشید و صدای جلز ولزش ما را یاد بچگی هامان میانداخت، مادربزرگ روی صندلی گهواره ای و ما دور شومینه، سراپا گوش مینشستیم که امشب قصه کجا میرود، امشب مادربزرگ قرار است وقت گفتن
افسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
وآن مرغطرب که نام او بود شباب
فریاد ندانم کی آمدوکی شد خیام
یک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر زاستادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم خیام
در کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
هر یک به زبان حال با من گفتند
کو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش خیام
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو دانی و نه من
هست از پس پرده گفتگ
بله دوستان، این هم از سامر امسال
تمام شد... به همین سرعت... چقدر سخت گذشت...
چقدر پیاده از خوابگاه تا آزمایشگاه رفتم و آمدم!
چقدر سر ظهر با شکم گرسنه و پای پیاده رفتم استخر!
چقدر گرسنگی کشیدم!
چقدر آفتاب پس کله ام خورد!
عجب کوله ی سنگینی داشتم... کسانی را میدیدم که با ماشین کولر دار به سرعت از کنارم میگذرند و من سراپا عرق کرده بودم و باید همچنان پیاده میرفتم تا جاده تمام شود. دوش بعد رسیدن به خوابگاه هم by default اجرا میشد، اما اثر چندانی نداشت! صرفا جن
رویت آیینه ای ز صنع خداستخط سبزت سواد مشک خطاستسنبلت کابروی نسرین استبر گل تر ز مشک غالیه ساستآنچه در آب خضر پنهان استما بجستیم و در لبت پیداسترخت آراسته است کار جهانراستی را رخت جهان آراستقامتت را به سرو میگفتیمعقل باور کند حکایت راستعشق بالا گرفت از آن بالاسرو را نیز میل آن بالاستعشق از شمع می توان آموختکش سر از دست رفت و پابرجاستما به جنت فرو نمی آییمسر کوی تو جنت الماواستبا تو آتش و گل ریاحین استگل شمشاد بی تو خار و گیاستنرگس و یاسمین
کعبه
ی جود و سخایی یا جواد(ع)
مظهر لطف و صفایی یا جواد(ع)
ای
که هستی نور بزم معرفت
در ره دین کشته گشتی عاقبت
ای
سراپا فضل و احسان و کرم
درعزایت دیده ی ما بحر غم
خیمه ی اسلام را بودی ستون
چشم ما از داغ تو دریای خون
تو
گل خوشبوی باغ حیدری
معنی آیات حمد و کوثری
نور
چشمان علی موسی الرضا (ع)
شد ز داغت شیعه بر غم مبتلا
نام
تو درمان درد شیعیان
داغ تو برده ز ما صبر و توان
اهل
عالم تا قیامت سائلت
همسر تو عاقبت شد قاتلت
ای
علی موسی الرضا را نور عین
تشنه جان
این شعر را که از « سیاوش کسرایی » است، حدود شش سال پیش در وبلاگم گذاشتم و بیشترین کپی برداری از آن شده و می شود. متاسفانه درج نکرده ام از کدام کتاب برداشته ام . چون زیباست و حس خوبی خواندنش بر می انگیزد دوباره اینجا آوردم . کمی تا قسمتی هم گویای احوال این روزهای ماست .باشد تا بخوانید و لذت ببرید !
دریا ، دوباره دیدمت ، افسوس ، بی نفس
پوشانده چشم سبز
در زیر خار و خس
دامن کشان به ساحلِ بیرون ز دسترس .
دریا ، دوباره دیدمت ، آرام و بی کلام
دلتنگ و تل
از نظر عطار نیشابوری ، هفت وادی سلوک که سالک راه عرفان باید به پیماید ، به شرح زیر می باشد :
1- وادی طلب
2- وادی عشق
3- وادی معرفت
4- وادی استغنا
5- وادی توحید
6- وادی حیرت
7- وادی فقر و فنا
عطار نیشابوری ،پس از بیان هفت وادی عرفان ، به شرح تک تک وادی ها شروع کرده و می گوید :
اول وادی طلب است . در این وادی :
جدو جهد اینجاست باید سال ها
زانکه این جا قلب گردد حال ها
مال این جا بایدت انداختن
ملک این جا بایدت در باختن
در میان خونت باید آمدن
و
خط خون نقطه پایان سلیمانی نیست
بهراسید که این اول بسم الله است
بعد از ترور سردار سلیمانی، ترامپ پرچم آمریکا رو توئیت کرد، اکانت توئیتر رهبری هم عبارت "بسم الله الرحمن الرحیم" رو به زبان انگلیسی توئیت کرد....
از احکام دین ماست که قبل از ذبح، بسمالله بگوییم!
(شکر خدا انگشترت مونده توی دستت...)
پ.ن:(جامع ترین توضیحی که در مورد متن نامهای که چنتا پست قبل تر ازش حرف زدم، میتونم بدم تو این آهنگ ضمنی گفته شده)
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم ولی دل به
موهامو پسرونه کوتاه کردم ولی حس میکنم اونقد که میخواستم کوتاه نیست جلوش، برای مهر احتمال کوتاه تر کنم و دو سه تا لایت نقره طور بزنم.
فرامرز نیمچه پیشنهادی داد اما مثمرِ ثمر واقع نشد! چرا؟ چون من علی رو دوس دارم و دیگه حوصله یار عوض کردن هم ندارم. مشکلیم ندارم. حوصله هم ندارم.
تقریبا بیست روزه که غذا درست نکردم. تو ظرف شویی فقط فنجون و ماگه که انواع و اقسام محصولات کافئین دار توش خورده شده. چون من واقعا بدون کافئین هیچگونه فانکشنی ندارم. غذا یا ب
چهل و یک) آنچه
تو را در راه مسئولیت به تردید می افکند،آنچه تو را به خود بسته است و نگه
داشته است،آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا پیام را بشنوی،تا حقیقت را
اعتراف کنی،آنچه تو را به فرار می خواند،آنچه تو را به توجیه و تأویل های
مصلحت جویانه می کشاند،و عشق به او،کور و کرت می کند؛ابراهیمی ای و ضعف
اسماعیلی ات،تو را بازیچهء ابلیس می سازد.در قلهء بلند شرفی و سراپا
فضیلت،در زندگی ات تنها یک چیز هست که برای به دست آوردنش،از بلند فرود می
آیی،برای ا
دیده را با دیدن روی تو دریا می کنم
گُم شدم اما تو را یک روز پیدا می کنم
تو سراپا نازی و من هم سراپایم نیاز
عاقبت من هم خودم را در دلت جا می کنم
حرف ناگفته زیاد است و کسی غمخوار نیست
سفره دل را فقط پیش شما وا می کنم
مسجد و میخانه دیگر جای این بیچاره نیست
من همین کنج دل خود با تو نجوا می کنم
قصه شمع و گل و پروانه را با من مگو
من در این وادی خودم را زود رسوا می کنم
لاف عشق تو زدن کار من بی مایه نیست
من خودم هم با خودم هر روز دعوا می کنم
عاشقی با شاید و اما
بالاخره استاد راهنمای جان، اجازت فرمودند که هجرت از تلگرام لعنت الله علیها به سمت العیاذ بالله واتساپ سلام الله علیها اتفاق بیفته!!
این دانشجوهای فعال با ادمینیّت استاد راهنمای جان و ادمینیّت یکی دو سه تا دیگه از دانشجوهای فعال یه گروه تو واتساپ زدن!
راستی چرا واتساپ کانال نداره؟!! زمینش سفته؟خیلی خشک و خالیه که؟ عینهو بیابون لوت و طبس میمونه! هر لحظه ممکنه هلی کوپترهای امریکایی بیان نیرو پیاده کنن!:)
حدود 23 نفر به همراه استاد راهنمای جان عض
چهل و یک) آنچه تو را در راه مسئولیت به تردید می افکند،آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است،آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا پیام را بشنوی،تا حقیقت را اعتراف کنی،آنچه تو را به فرار می خواند،آنچه تو را به توجیه و تأویل های مصلحت جویانه می کشاند،و عشق به او،کور و کرت می کند؛ابراهیمی ای و ضعف اسماعیلی ات،تو را بازیچهء ابلیس می سازد.در قلهء بلند شرفی و سراپا فضیلت،در زندگی ات تنها یک چیز هست که برای به دست آوردنش،از بلند فرود می آیی،برای از دست ن
جلال الدین محمد بلخی ، معتقد بود که کائنات در تحول دائم است ، و اساس هستی در نیستی و بقاست . این سیر تحولی تا جهان ،جهان است ،خورشید و ماه و ستاره در افق مشغول نورافشانی است به نام تحول و تکامل ، ادامه خواهد داشت :
آدم از خاک است ، کی ماند به خاک
هیچ انگوری نمی ماند به تاک
نطفه از نان است ؛کی ماند به نان ؟
مردم از نطفه است ، کی باشد چنان ؟
هیج اصلی نیست مانند اثر
پس ندانی اصل رنج و درد سر
در کلیه پدیده های طبیعت ، آثار تغییر و تحول به چشم می
تقویم شیعه
سوم شعبان
۱- ولادت امام حسین علیه السلام
در این روز در سال ۴ هجری قمری آقای شهیدان و سرور و سالار شیعیان و دلباختگان، اشک هر مومن، امام زاهد عباد، شهید غریب، عطشان نینوا حضرت ابا عبدالله الحسین الشهید علیه السلام عالم را به نور خود منور فرمود. اقوال دیگر در ولادت آن حضرت پنجم شعبان و سیام ربیع الاول و دوازدهم رجب است.
القاب امام حسین علیه السلام
نام مبارک آن حضرت در تورات شبیر و در انجیل طاب است. پدرشان مولانا و مقتدانا امیر الموم
تقویم شیعه
سوم شعبان
۱- ولادت امام حسین علیه السلام
در این روز در سال ۴ هجری قمری آقای شهیدان و سرور و سالار شیعیان و دلباختگان، اشک هر مومن، امام زاهد عباد، شهید غریب، عطشان نینوا حضرت ابا عبدالله الحسین الشهید علیه السلام عالم را به نور خود منور فرمود. اقوال دیگر در ولادت آن حضرت پنجم شعبان و سیام ربیع الاول و دوازدهم رجب است.
القاب امام حسین علیه السلام
نام مبارک آن حضرت در تورات شبیر و در انجیل طاب است. پدرشان مولانا و مقتدانا امیر الموم
السلام علیک یااباعبدالله
سراپا وسعت دریا گرفتند
همان مردان که در دل جا گرفتند
تمام خاطرات سبزشان ماند
به بام آسمان مأوا گرفتند
به دوش ما چه ماند اى دل، که وقتی
خدا را شاهدى تنها گرفتند
چه شد اى دل، که در این راه رفته
جواز وصل را بى ما گرفتند
مگر مردان غریبى میپسندند
غریبانه ره دریا گرفتند!
شمس تبریزی در گوش مولانا خوانده بود که :
از حد خاک تا بشر چند هزار منزل است
شهر به شهر بردمت بر سر زه نمانمت
و نیز گفته بود که :
تو هنوز نا پدیدی ز جمال خود چه دیدی
سحری چو آفتابی ز درون خود در آئی
و یا :
زیر دیوار وجود تو ، توئی گنج گهر
گنج ظاهر شود ور تو ز میان بر خیزی
شمس می گوید که :
"اعتقاد و عشق دلیر کند و همه ترس ها ببرد ، هر اعتقاد که ترا گرم کرد آن را نگهدار و هر اعتقاد که ترا سرد کند ، از آن دور باش ."
بیرون ز کفر و دینم ، برتر ز صلح و کی
فاطمه(س) ای پاره ی قلب رسول(ص)هست تولای تو حج قبول
ام پدر سرور نسوان توییترجمه ی کوثر قران تویی
ای شده از عطر تو خوشبو بهشتبا تو مدینه شده بانو بهشت
ای که تو بر شیعه چو تاج سریاز همه زن های جهان برتری
ای که تو محبوب دل حیدریمیوه ی قلب و دل پیغمبری
فاطمه (س) ای سرور اهل بهشتجمله عقول از کرمت در شگفت
ای که تویی الگوی ایمان و صبرشافعه ی شیعه تویی روز حشر
معنی و مفهوم تولا توییلوء لوء و مرجانی و زهرا تویی
ای که تو محبوب خدا گشته اینور دل آل عبا گشته ا
از دم روحانی ات روح صداقت جان گرفتآسمان دیده ها ابری شد و باران گرفت
ای گل باغ ولا و معنی ام الکتابجوشد از دریای علم بیکرانت درّ ناب
از نفس هایت خدا علم الیقین را آفریدعاشقی کردی خدا آداب دین را آفرید
هر کجا گفتی سخن، بر تو ارادت داشت علمدر کلام نافذت رنگ هدایت داشت علم
عید میلادت برای شیعه عید اسعد استروز میلاد تو روز جشن آل احمد(ص) است
ای سراپای تو نورانی ز علم و معرفتتو سراپا فضلی و جود و کمال و منزلت
علم و دانش از شما پیوسته در قد قامت استگف
1- مثنوی معنوی مولوی سراسر قصه و حکایت است. حکایت هایی با دید ژرف بین و ظریف اندیش نکته سنج جلالالدین محمد بلخی معروف به مولانا . اهل فن می تواند تقسیم بندی انواع مکاتب ادبی صده های اخیر (رئالیسم ، سوررئالیسم ، و ...) را در حکایت های مثنوی مشاهده نمایند. البته این شش دفتر دریایی است که هر کس به تناسب ذوق و سلیقه خود از آن می تواند استفاده کند . درست است که ملای روم (بلخی) از حکایت ها برای بیان افکار و نظرات خود نتیجه گیری می کند . اما نگاه و ان
یاعلی(ع) ای نور چشم مصطفی(ص)مایه ی فخر تمام انبیاء
ای که می بخشی تو خاتم در رکوعاصل ایمان هستی و اوج خشوع
چون که می جویی رضای کردگارمی دهی جان تا که باشی رستگار
چون ولایت ترجمان کوثر استبی ولای تو رسالت ابتر است
آیه ی اکمال دین در شان توستآیه ی الصادقین در شان توست
ای که حق بودی تو از روز نخستآیه ی خیرالبریه مدح توست
ای که هستی رهنمای متقیندر میان مؤمنان صالح ترین
آیه ی انفاق شرح حال توستبذل و بخشش، بخشی از اعمال توست
آیه ی نجوا که آمد بر رسول(
عشق در ادبیات فارسی، از جنبۀ عشق حقیقی و عشق مجازی در شعر شاعران، مورد بررسی قرار میگیرد. عشق ودیعه ای الهی است که در وجود انسان نهاده شده و با ذات و فطرتِ وی عجین شده است. گفته شده که عشق، راه رسیدنِ انسان را برای رسیدن به سعادت و کمال میسر میسازد و اساساً خداوند آدمی را خلق کرده تا عاشق باشد و از تفاوت های اصلی انسان با فرشته در این است که فرشته از درکِ عشق عاجز است و عشق، خاصِ انسان است و از روز ازل در وجودِ او نهاده شده است. سعدی شاعر شی
این را به عنوان اولین مکتوب میان ما حساب کنید. یعنی اولین پیامی که از سمت من به سمت شما فرستاده میشود. البته اولین که نه، دومین شاید و چندمین هم؛ چه پیامهای بیشماری میان ما بوده است.
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس
منزل سلمیٰ که بادش هر دم از ما صد سلام
پر صدای ساربانان بینی و بانگ جرس
بههرحال، من لبخندبرلب، تسلیم شما شدهام. و شما را تسلیم خودم دیدهام. که من فدای آن لحظهی تسلیم شما بشوم. سلا
درباره این سایت